یادداشت
یادداشت محمدرضا شاهمردی به مناسبت پایان اجراهای لیلیت در تئاتر شهر تهران

ما و “لیلیت” هم خاطرهای شدیم در دل ِ ساختمانی که از خشت خشتش بوی ِ طراوت ِ در هم پیچیدهی ِ اهالی ِ نیم قرن، زیستن در آن به مشام میرسد؛ هر هلال ِ هر راهرویش، یا شکلک خنده را تداعی میکرد، یا غم را؛ انگار هر کدام از نیمدارهها که در آنها دور میزدیم، خندهای را ساز میکردند برای آمدن و گریهای برای رفتن؛ داشتم فکر میکردم بیجهت نیست که این مجموعهی ِ جان را دایرهوار ساختهاند…
اینکه تو در دایرهی دور تا دور تئاترشهر، شکلک خنده را ببینی یا گریه را، بستگی به آن دارد که کجای ِ این جغرافیای جذاب ایستاده باشی، کجای ِ این خانهای که دیریست به هوای ِ تهران، به هوای آلودهی تهران، نور ِ زندگی میبخشد…
پینوشت ۱: مهرداد کوروشنیا، استاد مهربان من اگر نبود اینک این همه خاطرهی شیرین را در این ۳۶ روز دوستداشتنی لمس نکرده بودم، او معلم است، او عادت به مهر دارد، به سخاوت، به فروتنی، و اینها درسهای بزرگیست که او دیدار به دیدار در جان ما میکارد…
پینوشت۲: کارکنان مجموعهی تئاتر شهر نور دیدگان من بودند و هستند و من چقدر خوشبخت و نیکواقبال بودم که فرصت نفس کشیدن در هوای ِ جانانهی مرام و معرفت و دوستی و مهر ایشان را پیدا کردم، از ابراهیم گلهدار زاده عزیزم(رئیس مجموعه)، تا حسن جودکی(مدیر اجرایی)، تا علیرضا سعیدی(مدیر روابط عمومی) و محسن حسنزاده(مدیر هماهنگی) و همه نیکان ِ درجه یک این مجموعهی وزین…
همه همهی کارکنان سراسر مهربانی و لطف مجموعهی تئاترشهر تهران
پینوشت۳: اساتید و دوستان بسیار زیادی چه از قم و چه از تهران، بر سر این حقیر کمترین منت گذاشتند و به تماشای لیلیت نشستند، عزیزانی که محبت و مهر بیحدشان را تا همیشه بهخاطر خواهم داشت و همراهیهای مشفقانهشان هرگز فراموشم نخواهد شد … “محمدرضاشاهمردی” در طول ۳۶ سال زندگیاش آموخته، که تنها محبت بیپایان آدمهای همعصرمان است که از ما شاید برای بوی کفن ِدر مشام ِ آیندگانمان، عطر هنر کاشته باشد…
… و قصه “لیلیت”ِ این مرد ۳۶ ساله، ۳۶ شب، در “سایه” مقابل دیدگان شورآفرین مجموعهی زیبای تئاتر شهر بود و رفت که شاید تنها قاب عکسی شود به خمیدگی شکلک غم یا خندهی یکی از راهروهای ِ این ساختمان ِ دوست داشتنی!